دویستمین سالگرد تولد فردریک شوپن، آهنگسازی با ظرافت زنانه
۱۳۸۸ اسفند ۹, یکشنبهپدر فردریک شوپن فرانسوی و مادرش لهستانی بود. شوپن خود را فرزند این دو فرهنگ میدانست تا جایی که به خواست خودش در آرامگاه پرلاشز در پاریس به خاکش سپردند، اما قلبش را به آرامگاه کلیسای صلیب مقدس در زادگاهش ورشو بردند. او بر این باور بود که موسیقی، مردم لهستان را به موسیقی جهانی پیوند زده است.
دویست سال پیش زادگاه فردریک شوپن شهری صد هزارنفره بود. گرچه ورشو در آن هنگام از کلانشهرهای اروپا به شمار میآمد، به علت بیتوجهی سردمداران روسی که لهستان را در اشغال داشتند، گرفتار ویرانیهای بسیاری بود. در چنین اوضاع و شرایطی دلگرمی مردم لهستان، به ویژه ورشو، رواج موسیقی در خانوادهها بود.
فردریک شوپن در چنین هنگامی زاده و پرورده شد. پیرامونش را هنرمندان فرا گرفته بودند؛ پدرش ویلونسل مینواخت و مادر و خواهرهایش در نواختن پیانو دست خوشی داشتند. مادرش او را کنار پیانو بزرگ کرد، اما او در پنجسالگی همگان را به شگفتی انداخت، آنهم با اجرای قطعه پولونز Polonais یا رقص لهستانی برای جمعی کوچک، که خودش ساخته بود.
نوازش گوش
مادرش در رویش و جوشش کار هنری شوپن چنان تأثیری گذاشت که شاید بتوان لطافت آثارش را به موسیقی زنانه تشبیه کرد. او بر خلاف آهنگسازان و پیانونوازان دیگر، چیرهدستی و توانایی در این ساز را با محکمنوازی و خشونت در نوازندگی همراه نمیکرد. هیچکدام از آثار او گوش و ذهن را نمیخراشند، بلکه به معنای واقعی کلمه مینوازند.
شوپن نیمی از زندگی کوتاه ولی پربارش را در زادگاهش و نیم دیگر را در پاریس گذراند. پیش از آنکه دورهی دوم زندگیاش در فرانسه را آغاز کند، به آلمان و اتریش سفرهایی کرد، اما آنچنان که شایستهاش بود، از او استقبال نشد.
در ورشو که بود، تحصیل عالی موسیقی را نزد آموزگاران و آهنگسازان بنام آنجا، مانند ژیونی و بویژه یوزف السنر Elsner به پایان رساند. السنر، استاد دانشگاه ورشو، نام او را به عنوان پیانونواز و نابغهی موسیقی در مدرک تحصیلیاش ثبت کرد.
بخت با شوپن و جهان موسیقی یار او بود که پدرش را به صرافت فرستادن فرزند به فرانسه انداخت: پاییز سال ۱۸۳۰ بود؛ شوپن هنوز به پاریس نرسیده بود که خبر شورش مردم لهستان علیه اشغالگران روس را در اتریش شنید. چندی بود که فردریک بیستساله با هنرمندان و سرایندگان میهنپرست لهستانی همنشین شده بود و بعید نمینمود که با وجود بیعلاقگی به سیاست، با شورشگران همراه و همگام شود و روح لطیف و جسم ضعیفاش را دچار شعلههای آتش شورش و انقلاب سازد.
ترک زاد و بوم در چنین موقعیتی از شوپن هنرمندی درونگرا با وجدانی ناخرسند ساخت. کم نیستند آثاری از او که در زیر کالبدی آرام، شورشگر رمندهای را تصویر میکنند و تبعیدی اندوهگینی را، که به یاد میهنش بیصدا فریاد میزند. قطعهی شمارهی ۱۲ از اثر دهم او به نام «اتود انقلاب» به یاد شورش مردم لهستان علیه روسهای اشغالگر در نوامبر ۱۸۳۰ ساخته شده است.
همین دسته از آثار اوست که آهنگساز بنام همزمانش، روبرت شومان را وامیدارد که هشدار دهد: «تن رنجور، صدای آرام و سبک درونگرای شوپن به آسانی آدم را به اشتباه میاندازد. آدم خیال میکند که او و آثارش بیخطر و آرامند. آثار شوپن گلولههای توپی هستند که لای گل و سنبل پوشیده شدهاند».
شوپن هرگز نمیخواست که آثارش هدفمند تفسیر شوند. وقتی معشوقهاش، ژرژ ساند، پرلود شمارهی ۱۵ او را که در هوای سرد و بارانی در صومعهای در مایورکا ساخته شده بود، «قطرههای باران» نامید، شوپن سخت عصبانی شد، با اینکه براستی این اثر بارش باران را در گوش و ذهن تداعی میکند و به همین علت با همان نام در فهرست آثار او ثبت شده است.
شوپن در سال ۱۸۳۱ به پاریس رفت و جز چند سفر کوتاه و سختی که به مایورکا و لندن کرد، در آنجا زیست. از سال ۱۸۳۷ اما تابستانها را در قصر نوان Nohant در ۲۵۰ کیلومتری پاریس در کنار ژرژ ساند میگذراند. ساند نویسندهی نامداری بود که ده سال در کنار شوپن زندگی کرد و او را با شخصیتهای بنام ادبی و هنری مانند بالزاک، هاینریش هاینه، دلاکروا de la Croix و شارپونتیه آشنا کرد.
ژرژ ساند را باید همسر فردریک شوپن به حساب آورد؛ نویسندهای که در کنار وقت بسیاری که صرف نوشتن رمانها و مقالاتش میکرد، همیشه برای شوپن وقت داشت و او را به گفتهی خود شوپن، بیش از هرکسی درک میکرد.
شوپن به برگذاری کنسرتهای بزرگ علاقهای نداشت و بیشتر در مجلسهای فرهیختگان و نجیبزادگان آثار خود و بزرگان دیگر موسیقی را مینواخت. او هنرمند ولخرجی بود و ابتلای مزمن به بیماری سل که او را همواره نیازمند پزشکان میکرد، به هزینههای زندگیش میافزود. به این خاطر شوپن به تدریس پیانو پرداخت و در این کار هم شهرت بیمانندی به دست آورد.
شاگردان او که بیشتر دختران و زنان نجیبزاده بودند، از ظرافت و لطافت او در کار آموزش و نواختن موسیقی بسیار نوشتهاند. او میگفت: «باید با انگشتانتان آواز بخوانید». منظور شوپن دقت، سرعت و نرمنوازی در پیانو است؛ چیزی که در آثار او همیشه به بهترین وجه رعایت شده است.
نیمنگاهی به آثار شوپن
آثار شوپن جز اتودها یا آثار آموزشی که یاد شد، چند بخش و گونهاند: نخستین آثاری که از او باقی مانده، دو رقص بومی لهستانیاند که شوپن آنها را در هفتسالگی ساخت. در رقصهای مازورکا تکنیک کروماتیک را میبینیم که در آن نتهای نیمپردهای پشت سرهم میآیند.
اگرچه بخش گستردهای از آثار شوپن عنوان "رقصهای لهستانی" را دارند و با الهام از این رقصها ساخته شده و آن آهنگها و ریتمها را تداعی میکنند، ولی نمیتوان از آنها به عنوان موسیقی رقص استفاده کرد. اینها تلطیف هنرمندانهی آهنگهای بومیاند که نواختنشان چیرهدستی و احساس ویژهای میخواهد.
اصولاً نامهایی که شوپن به آثارش داده را تنها باید به معنای نمادین گرفت. برای نمونه «والس در یک دقیقه» را نمیشود در یک دقیقه نواخت، زیرا در آن صورت، سرعت نواختن، ظرایف کار شوپن را از چشم، یا بهتر است بگوییم از گوش، خواهد انداخت.
از گونههای دیگر آثار شوپن اتودها هستند که تا زمان او صرفاً جنبهی آموزشی برای شاگردان پیانو را داشتند. شوپن اما این سبک آموزشی را به شیوهای هنری تبدیل کرد و آثاری آفرید که هرکدام در عین اینکه چیرهدستی نوازنده را میطلبد، نمونههای بیهمتای بیان هنری و احساسی هستند.
شوپن جز اینها سوناتها و کنسرتوهایی برای پیانو و ارکستر ساخته که باز نقش پیانو در ارکستر و تکنوازی را برجسته میکنند. از «شبانه»های شوپن هم باید نام برد که برخلاف آثار دیگر او، قطعههای آرام و آهستهای هستند که در عین سادگی ساخت و شیوهی نواختن، از آهنگهای ماندگار او به شمار میآیند.
آثار شوپن یکپارچه احساس و لطافتاند. بیهوده نیست که او عنوان تازهای را برای گونهای از قطعههای خود وارد واژگان موسیقی کرد و آن قطعهها را بارکارول barcarole نامید، که میشود آن را "درد دل" ترجمه کرد.
در سال ۱۸۴۷ میان شوپن و ژرژ ساند جدایی افتاد. از آن پس حال او رو به وخامت گذاشت، تا جایی که دیگر اثر ماندگاری نیافرید. شوپن در ۱۶ فوریه ی ۱۸۴۸ یک هفته پیش از آغاز انقلاب ۱۸۴۸ در پاریس که به برپایی جمهوری در فرانسه انجامید، آخرین کنسرتش را برگزار کرد. پس از آن به مدت ۷ ماه به انگلیس سفر کرد، ولی ۷ ماه بعد با حالی وخیمتر به پاریس بازگشت. شوپن سرانجام در روز ۱۷ اکتبر ۱۸۴۹ در جمع کوچکی از شیفتگانش درگذشت.
از شیفتگان و دوستان او هاینریش هاینه شاعر بنام آلمانی بود که شوپن را آمیختهای از ویژگیهای فرانسوی، لهستانی و آلمانی میداند و در ادامه مینویسد: «او با آهنگهای خود ترانه میسراید و هیچ لذتی بالاتر از گوش دادن به بداههنوازیهای او بر پیانو نیست. در آن لحظهها او دیگر نه لهستانی است، نه فرانسوی یا آلمانی، بلکه ریشهای فراتر از اینها دارد. در آن هنگام او از سرزمین موتزارتها، رافائلها و گوتههاست؛ از سرزمین خیالانگیز ترانه و شعر».
نویسنده: اسکندر آبادی
تحریریه: شهرام احدی