علی رهبری: آهنگ بعدی را روی شعر یک راننده کامیون میسازم
۱۳۹۳ آبان ۱۹, دوشنبهعلی رهبری٬ در کودکی به یک گروه موسیقی می پیوندد. او با نواختن ویولن در هر کجای ممکن٬ از مجلس عروسی و ختنه سوران گرفته تا جشن کیهان بچه ها در سینماها٬ ذوق و استعداد خود را در زمینه موسیقی می آزماید.
بعدها به هنرستان موسیقی می رود و به صورت آکادمیک تحصیلات خود را ادامه می دهد. رهبری از حسین دهلوی٬ آهنگساز و پژوهشگر موسیقی که در آن سال ها ریاست هنرستان را نیز برعهده داشت٬ همیشه به عنوان استادی که همه چیزش را از او دارد یاد می کند.
ریاست عالی هنرستان موسیقی و تشکیل ارکستر و کنسرت های پی در پی در ایران، باز هم او را از رفتن به کشور موسیقی باز نمی دارد. در نوجوانی به وین اتریش میرود و ضمن تحصیل در زمینه آهنگسازی٬ رهبری ارکستر را نیز می آموزد. «نوحه خوان» نخستین آهنگ اوست که خود نیز آن را رهبری کرده. کار اصلی او اما همچنان رهبری ارکسترهای بزرگ جهان است. چند ماهی پیش٬ تلفنی او را در وین یافتیم و با او به گفتوگو نشستیم.
دویچه وله:آقای رهبری، میخواهیم برگردیم به سالهای دیر و دور و اولین سازی که برای نواختن شما به دست گرفتید. چند سالگی بود و آن ساز چه بود؟
علی رهبری: راستش من بین ۵ یا ۶ سالم بود که مادرم تازه متوجه شد که من به موسیقی خیلی علاقه دارم. یک روز سر کوچه نشسته بودم و یک نفر داشت با ساز از آنجا رد میشد. من از مادرم پرسیدم این چی هست؟ گفت فکر کنم تار باشد. من را دنبال این آقا بردند تا یک خانهای و گفتند این آقای نوری است که هم ویولن درس میدهد، هم سنتور و تار و اینها. من را بردند آنجا و من هم یکدفعه علاقه نشان دادم که ویولن بزنم و در حقیقت من ویولن را با ویولن ایرانی شروع کردم و حتی به سبک مطربی. چند وقت پیش وقتی در مصاحبهای گفتم به سبک مطربی، پسر آقای نوری که الان باید ۷۰ـ ۶۰ سالش باشد، نوشتند که پدر من مطرب نبودند. پدر من شاگرد صبا بودند. گفتم ما آن موقع فکر میکردیم که مطرب هستند. این است که من موسیقی را این طوری شروع کردم. بعد البته وقتی به هنرستان آمدم، در کنار ویولن ایرانی ویولن غربی هم میزدم و پیانو هم همیشه میزدم تا امروز.
چه کسی شما را به هنرستان موسیقی برد؟
مادرم. یعنی افرادی گفته بودند که اگر میخواهید این بچه نیفتد توی این خط ها اینور و آنور، چون من از همان بچگی شروع کرده بودم اینور و آنور ساز زدن٬ بهتر است که او را به هنرستان ببرید. من آن موقع میرفتم به سینما کشور، سینما رؤیا. آلیس و بلا الوندی هم بودند. اینها بچههایی بودند که میخواندند و ما میرفتیم سینما و قبل از اینکه فیلم شروع شود، برنامه کودکان بود و ما میزدیم. یا برنامه کیهان بچهها بود. بچههای پنج شش یا هفت هشت ساله. مدام میرفتیم آنجا. وقتی من را آوردند به هنرستان، خیلی از من خوششان آمد و از همان اول من را دادند به دست آقای تارخانیان که با من ویولن غربی کار کند. آنجا بود که در حقیقت ویولن غربی قویتر شد. البته به ویولن ایرانی همیشه ادامه دادم. ولی دیپلمام را در موسیقی غربی هم گرفتم و پیانو هم همیشه میزدم. ما حتی در خانه پیانو نداشتیم. اما چندتا از فامیلهای شاه آن موقعها بودند که من میرفتم به بچههاشان پیانو درس میدادم و در برابر، آنجا میتوانستم دو یا سه ساعت پیانو کار کنم. بله، زندگیاین طور بود.
شما کار نوازندگی را تا کی ادامه دادید و چه زمانی شروع کردید به آهنگسازی؟
آهنگسازی با آقای دهلوی شروع شد و حدود ۱۳ سالگی. آقای علیزاده هم در یکی از مصاحبههاشان گفته بودند که وقتی ایشان چند سال قبل از من در هنرستان درس میخواندند، قطعات مرا در کُر میخواندند و آنجا میزدند.
این «نوحهخوان» در واقع در همان سن ۱۲ سالگی نوشته شد؟
نه، ۱۹ سالم بود. تکنیکاش هم خیلی قوی است. هنوز که هنوز است از قطعات خیلی قوی ایرانیست. ولی وقتی بود که من هم کنترپوئن بلد بودم و هم هارمونی و هم ارکستراسیون. یعنی تمامش از زحماتی بود که آقای دهلوی برای من کشیده بودند. وقتی من به آکادمی وین ، برای آهنگسازی آمده بودم، در حقیقت خیلی پیشرفتهتر از بچههای دیگر بودم.
شما این «نوحهخوان» را گویا زیر تأثیر مراسم عاشورا نوشتهاید. درست است؟
بله.
این عاشورا چه تأثیری در شما داشت که...
خب بچه که بودیم، برایم روز عجیب و غریبی بود. چون اهل موسیقی هم بودم، این ریتمها و سینهزنی و هیجانهایش هر لحظهاش اثر داشت روی بچه. من تمام اینها را که نگاه میکردم... اصلاً بعضی اوقات موهای تنم سیخ میشد. بهخصوص ظهر عاشورا که دیگر بعضیها هم غش میکردند و میافتادند زمین. در این موسیقی که البته برای ویلون با ارکستر نوشته شده، من سعی کردم که این روز را در حقیقت نشان دهم که چه طوری مردم صبح جمع میشوند و بعد ریتم را آرام میخوانند تا میرسد به اوج و ..
شما یک آهنگ دیگری هم دارید به نام «خون ایرانی روی سُل». این را مثل اینکه همان زمانها ساختید، درست است؟
بله، این هم در ۲۰ـ ۱۹ سالگی بود. من آن زمان دوست داشتم فقط آهنگساز باشم. به خاطر همین اغلب قطعات را آن موقع نوشتم.
شما زیر تأثیر چه چیزی این «خون ایرانی روی سُل» را نوشتید؟ آیا آن هم داستانی دارد یا نه؟
روی سُل یعنی نُت سل. ببینید موسیقی سنتی ایرانی یک طوری است که همیشه یک نت را میگیرد و اطراف این نت گوشههای مختلف را میزند، ولی همیشه برمیگردد به آن نت و چون من از رقص درویشها هم خیلی خوشم میآمد و اینکه درویشها هم میچرخند، در حقیقت سبک موسیقی ایرانی را مجسم کرده بودم و این درویشها را که دور یک نت می چرخند. خیلی سمبولیک است.
شما بعد از پایان تحصیل در وین به ایران برگشتید و یک ارکستر تازهای از هنرجویان هنرستان هم درست کردید و بعدهم ارکستر سمفونیک جوانان را با صدتا نوازنده جوان تأسیس کردید. با این همه چه شد که یکباره از ایران رفتید؟ در آن زمان که محدودیتی هم برای موسیقی ایرانی وجود نداشت؟
اخلاقی که من آن موقعداشتم و الان هم آن را دارم و تغییر زیادی نکرده، این بود که من همیشه خیلی جدیبودم. در همه کشورهایی که طی ۴۰ـ ۳۰ سال گذشته کار کردهام و رئیس بودهام، همه من را میشناسند. شاید هم چون جدی بزرگ نشدم، بعدش آدم خیلی جدیای شدم.
اما چرا ایران را ترک کردم؟ حتما میدانید که آقای پهلبد نه تنها من را در سن ۲۴ سالگی رئیس دو هنرستان کردند، بلکه من آن موقع ارکستر هم داشتم و میتوانستم اپرا و بالت هم رهبری کنم یا مثلا ارکستر ژونس موزیکال را با دکتر حسنی درست کردم. ایرادی که من در آن موقع داشتم، این بود که میگفتم کارهایی که شما میکنید به درد آینده نمیخورد، همهاش نمایشیست و برای الان. یا مثلاً آقای شرینگ را دعوت میکردند و به او ۱۵هزار دلار میدادند، ولی ما مثلاً اگر ۲۰ دلار میخواستیم برای هنرجویی یک آرشه بخریم، پول نبود.
من نه تنها رئیس هنرستان بودم، که بچه هنرستان و جزو بچههای بیبضاعت بودم و میدانستم چه قدر بچههای بیبضاعت در هنرستان احتیاج به ساز خوب دارند. یکی ازدلایلی که من ایران را ترک کردم، با تلخی هم ترک کردم، با وجود درآمد فراوانی که داشتم، این بود. البته بعدها که آقای پهلبد من را در ژنو دیدند که به مسابقات جهانی سوئیس رفته بودم، خیلی از این بابت پشیمان بودند که چرا آن موقع متوجه حرفهای من نشدند. ایشان خیلی آدم باسوادی بودند، ولی آن موقع کسی نمیفهمید. من همهاش انتقاد میکردم اینور و آنور که همه این کارهایی که در تالار میکنند خوب است، با ارزش است، جشن هنر شیراز عالیست، همهاش عالیست، ولی به هنرستانها اگر رسیدگی نشود، اینکارها همهبیمعناست. درست مثل الان.
یعنی وضعیت هنرستان ها در آن زمان واقعا قابل مقایسه با شرایط کنونی است؟
الان هم درست همین طور است. اگر آقای روحانی بخواهند ارکستری درست کنند و دوباره بخواهند همان طور نمایشی و یا با نیمه آماتور کارها انجام شود، همان نکنند بهتر است. چرا نکنند بهتر است؟ برای اینکه هنرستانی هست... خودشان درست کردهاند! وزارت ارشاد هنرستان دارد، ساختمان ساخته است. بهبچهها یاد میدهد، ولی آخر سر یک مشت بیکار را میفرستد توی جامعه و در سطح پایین.
چطور شد که رابطهتان با ایران قطع شد؟
به قول مادرم که همیشه میگفت عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد، من مسابقات جهانی بزانسون را در فرانسه بردم و دیگر رابطهام با ایران قطع شد و افتادم توی ارکسترهای برلین و پاریس و بروکسل و اینور و آنور که امروز شده بیش از ۱۲۰ ارکستر در دنیا.
چه طور شد که شما بیشتر کار خودتان را روی رهبری ارکستر متمرکز کردید؟
راستش اتفاقی بود. من اصلاً نمیخواستم رهبر شوم. حتی میگفتم رهبرها خیلی آدمهای بیسوادی هستند. مثل مسلمانهایی میمانند که میتوانند قرآن بخوانند، ولی نمیتوانند بنویسند. من هم میگفتم رهبرها هم این طوریاند. ولی نوحهخوان از قطعاتی بود که باعث شد من به کل بیافتم در خط رهبری. چون آن موقعها من قطعات خودم را خودم رهبری میکردم و ضمناً سر کلاس رهبری هم میرفتم. این باعث شد که همه بگویند این خیلی رهبر خوبیاست. بعد هم چنان افتادم توی رهبری که دیگر در این ۳۵ سال گذشته شاید مثلاً ۱۰ قطعه بیشتر ننوشتم.
و بیشتر به کار رهبری پرداختید!
بیشتر بله. بیش از ۱۲۰ ارکستر را تا الان رهبری کردهام.
شما چند سالی هم با هربرت فون کارایان کار کردهاید.
بله.
از کار کردن با آقای کارایان خیلیها راضی نیستند و میگویند آدم بداخلاقی بوده. شما چه تجربهای داشتهاید؟
راستش راجع به من هم همین را میگویند. راجع به من هم میگویند این آقای رهبری بداخلاق است. میدانید، من فکر میکنم کسانی میگویند که نمیشناسند. چون کسی که من را جلو ارکستر فقط میبیند، یک رهبر میبیند. من در خانه وقتی با بچههایم هستم که آن طوری نیستم. با مادرم که سالها با من زندگی میکرد که این طور نبودم.
وقتی من دستیار آقای کارایان بودم در زالسبورگ، با دوتا دخترهای کارایان پشت سن مینشستم، برای اینکه من جانشین ایشان بودم. من از طرف بیمه قرارداد داشتم که اگر آقای کارایان مریض بشوند، باید فراک تنامباشد و فوراً بروم رهبری کنم. به خاطر این با دوتا دخترهایشان مینشستم پشت سن. آقای کارایان بین دستزدنها میآمدند پشت سن، این دوتا بچه را به خودشان فشار میدادند و بعد برمیگشتند سر سن. چیزی که مردم و ارکستر میبینند آن کارایان است، چیزی که من میدیدم این کارایان است.
اگر شما در کشورهای مختلف که من رهبری کردهام راجع به اخلاق من هم بپرسید، میگویند بله آقای رهبری خیلی بداخلاق است یا خیلی سخت است. ولی اینها اولاً تعدادشان خیلی کم است، در ثانی اینها فقط آدم را مثل یک ژنرال ارتش میبینند که باید جلو سربازها کارش را درست انجام بدهد. ولی اصلاً معنایش این نیست که این آدم توی خانهاش هم همین طوریست.
حالا صحبت از رهبری و ارکستر در دوران کهنسالی کردید، رهبران ارکستر در دوران کهنسالی چه کار میکنند؟ بازهم رهبری میکنند یا به آهنگسازی میپردازند؟
نه. همین آقای «آبادو» که چند ماه پیش درگذشت، تا همین پنج ماه پیش رهبری میکرد. نه، تا ۹۰ یا ۱۰۰ سالگی هم میتوانند رهبری کنند. نکتهای را هم باید بگویم. راستش را بخواهید من رهبر ارکستر شدم، به خاطر اینکه این کار برای من آسانترین کار دنیا بود. چون آدم تنبلی هستم به قول مادرم. برای همین هم سرگرمیهای من مثل نقاشی، معماری بهمراتب مشکلترند تا رهبری ارکستر.
آخر یک رهبر ۹۰ ساله میتواند دستهایش را با آن قدرت مثل گذشته بالا ببرد؟
بله. چون زیاد به انرژی احتیاج ندارد. حتی آقای کارایان بالای ۸۰ بودند و فقط با انگشتهایشان رهبری می کردند. بعدهم این کار مثل فرش ایرانی میماند. هرچه بگذرد، بهتر میشود. مثلاً حافظهی من الان شاید ۱۰ برابر بهتر باشد تا وقتی که ۳۰ سالم یا ۲۵ سالم بود. این هر روز بهتر میشود.
باید رمز و رازش را هم آقای رهبری به ما بگویید. چون معمولاً میگویند حافظه فرسوده میشود!
نه. هرچه شما ازش بیشتر استفاده کنید، معلوم است که فرسوده نمیشود. خیلیها هستند که بالای ۸۰ هستند و حافظهشان درجه یک است. این یک تمرین مخصوص است. من چندین قطعه مختلف را، پانصدـ ششصد صفحه را در عرض دو یا سه روز حفظ میکنم. وقتی ۲۵ سالم بود، این ممکن بود سه ماه طول بکشد.
آقای رهبری در این سالهای اخیر آهنگی هم ساختهاید ؟
بله من همیشه مشغول یک چیزی بودهام. همین الان هم دارم یک چیزی مینویسم برای ایران. یک قطعه روی میزم است. البته شعر را تصنیف سرا راجع به صلح نوشته. میخواهم این قطعه را به آقای دهلوی هدیه کنم.
جالب اینجاست که من آخرین باری که روی شعر فارسی آهنگ نوشتم، برای خانم خاطره پروانه بوده، حدود ۴۰ سال پیش. دو ماه پیش یک کسی نصف شب از تهران تلفن کرد خانهی ما که من خیلی هم ناراحت شدم. چون ساعت ۱۲ شب اینجا بود. یعنی ۲/۵ بعد از نصف شب به وقت تهران. گفت آقای رهبری من شماره شما را خیلی بهسختی پیدا کردم. میخواهم یک شعری برایتان بخوانم. گفتم آقا این شعر را شما به من ایمیل کنید. گفت نه من میخواهم برای شما الان بخوانم. راجع به صلح است که جنگ بد است و اینها. گفتم خب بخوانید. وقتی این آقا خواند، آن قدر به دلم چسبید (یک آدم ساده واقعاً) که همان شب من نخوابیدم، حدود دو ماه پیش بود، و شروع کردم روی این شعرش آهنگ ساختن. همان موسیقی تلفیقی آقای دهلوی. خیلی هم ایرانی و خیلی هم قشنگ. این قطعه برای صدای آقای شجریان است. حالا اینکه ایشان بخوانند یا نخوانند، نمیدانم. ولی تقریباً چنین صدایی.
حالا جالبتر از این. بعداً به این آقا تلفن کردم و گفتم ببخشید شما شغلتان چیاست؟ گفت من راننده کامیون هستم. دیگر گفتم بارکالله. آدم کیف میکند، وقتی بعضی اوقات ایرانیهای این طوری را هم میبینم. یک قطعه طولانی شده برای ارکستر سمفونیک و احتمالاً هم بزودی من خودم یکجایی اجرایش میکنم.
غیر از این قطعه ایرانی اخیرا آهنگهای دیگری هم نوشتهاید؟
رئیس ارکستر مالاگا که بودم، قطعاتی نوشتهام که در یوتیوب میتوانید پیدا کنید. مثل «forsa flamenca» یا نمیدانم دوتا موزیکال نوشتم. یک چیزهایی هست توی یوتیوب. بعدهم روی تمام سوناتهای شکسپیر آهنگ نوشتهام. ضمن کارهایم در هتل و هواپیما و اینور و آنور، مشغول نوشتن یک چیزهایی بودهام. ولی خُب چون میدانید که من خیلی مشغول رهبری هستم در جاهای مختلف، این است که وقتام برای آهنگ ساختن خیلی کم است.
شما یکبار برای رهبری ارکستر سمفونیک تهران به ایران رفتید. آیا علت بازگشت شما از ایران همان دلایلی بود که برای آقای پهلبد هم گفته بودید یا اینکه چیزهای دیگری بود؟
درست همان بود. یعنی متأسفانه الان هم همان طوراست. الان هم اگر آقای روحانی بخواهند ارکستر تهران را با همان افراد راه بیندازند ، همان افرادی که اصلاً ارکستر را بستند و خرابش کردند، با همان افرادی که به هنرستانها نرسیدند، بازهم همان خواهد شد. نه! بعدهم اشکال بزرگی که بود، اینکه اینها سمفونی ۹ بتهوون را با من زدند و خیلی هم خوب طفلکیها زدند. ولی مثلاً آقای کامکار آن موقع گفتند که آقای رهبری این بچهها که به این خوبی برای شما میزنند، برای این است که شما ۳۰ سال اینجا نبودهاید و همه دوستتان دارند، از بچگیشان شنیدهاند و میخواهند به شما نشان بدهند که چه قدر قوی هستند. ولی اینها تمام کار و زندگیشان را گذاشتهاند کنار. اینها هر کدام چهارـ پنج جا کار میکنند. آن موقع من متوجه شدم که وای، درآمد رهبر در ماه ۱۵۰ دلاراست. یعنی پول فقط تاکسی که از میدان تجریش بیآید به تالار و برگردد. آن موقع بود که یک نامه نوشتم و استعفا دادم و گفتم نه، من نمیمانم با ارکستر سمفونیک و تا وقتی که شما وضع این بچهها را درست نکنید، من برنمیگردم که البته تا امروز هم برنگشتم. ولی خُب الان ظاهراً خیلی علاقمندند که دوباره ارکستر درست شود و آدم کار درست و حسابی انجام دهد.
شما گفتید که یک نامه نوشتهاید به آقای روحانی میتوانید برای ما هم توضیح دهید که در این نامه چه نوشته شده؟
بله. من اشاره کردهام که چه قدر در هشت سال گذشته وضع موسیقی خرابتر شده و مقایسه کردهام که چه قدر ایران از کشور همسایه مسلمانی مثل ترکیه عقب مانده است و تنها ارکستری که داشته بستهاند. در صورتی که در ترکیه در شش هفت شهر بزرگ و کوچکش، هرکدام حداقل سه ارکستر دارند که دولت حمایت میکند. اپرا دارند که دولت حمایت میکند. ضمناً در قانون اساسی چنان حقشان حفظ شده که یک وزیر همین طوری نمیتواند بیآید، مثل الان در ایران، ارکستر را ببندد. من این نامه را همان اوایل نوشتم.
حالا اگر از شما بخواهند برای رهبری ارکستر سمفونیک تهران به تهران بروید، قبول خواهید کرد؟
من ایران را خیلی دوست دارم. همیشه هم این را گفتهام. حتی ۳۰ سالی هم که نرفتم، دلیلش این بوده که اصلاً کسی من را دعوت نکرده. حتی وقتی که من ارکستر فیلارمونیک برلین را پنج سال رهبری میکردم، یکنفر از ایران به من تلفن نکرد که شما تهران هم میخواهید بیآیید؟ هشت سال پیش هم که آقای ناصری من را دعوت کردند، فوراً رفتم. الان هم فوراً میروم. اگر کار حسابی که من به دردشان بخورم بخواهند، بله میتوانیم انجام بدهیم و میشود درست هم کرد. برای اینکه خوشبختانه بچههایی که الان در تهران هستند، سطحشان خیلی خوب است. به هنرستان و اینها هم ارتباط ندارد. اغلب خصوصی در خانه و اینور و آنور یاد گرفتهاند و سطحشان خیلی بالاست. ولی خُب اینها رهبر میخواهند، اینها مدیر درست و حسابی میخواهند. اگر آقای روحانی واقعاً بخواهند کمک کنند، باید رهبرهای درجه یک دعوت کنند. نه هر کس بیکاری. در هشتاد سال گذشته هیچ وقت ارکستر سمفونیک تهران حرفهای کامل نبوده. مثل نیمه حرفهای بوده. همه جای دنیا مثلاً اگر شما ارکستر بی بی سی را بگیرید، که من سابق خیلی رهبری کردم، اینها در یک هفته دوتا پروگرام میزنند. این ارکستر حرفهای است. حالا بگذریم از ضبط و کارهای دیگرشان. ولی ارکستر تهران حتی زمان آقای مشکات نمیتوانست هر هفته یک کنسرت بدهد. در ترکیه حداقل هر هفته یک کنسرت میدهند. بعدهم باید رهبرهای درست و حسابی بیآورند. نه کسی که جای دیگری کار نداشته باشد، بیآید به ایران.
ولی در گذشته رهبرهای ارکستر از خارج به ایران می آمدند.
برای نمایش. ببینید اگر بخواهیم واقعاً جدی صحبت کنیم، در تهران تمام رهبران ارکستری که اثر خیلی مثبت میتوانستند روی ارکستر بگذارند، کسانی بودند که فقط با همان ارکستر تجربه داشتند و این خیلی بد است برای یک ارکستر. مثلاً آقای سنجری با تمام احترام، حالا فوت هم شدهاند و دیگر نمیشود صحبت کرد...
چرا نمیشود صحبت کرد؟
نه خُب بعضیها این طوریاند. ولی ایشان تجربه زیادی نداشتند در این کار. این کار یک کار جهانیست. مثل تنیس است، مثل فوتبال است. یک کار جهانیست. بعد حتی آقای فرهاد مشکات. ایشان کلی جوان بودند آمدند سر کار. در حقیقت هیچ جای دیگری ایشان مدیر ارکستر و chefdirigent و فلان نبودند. تمام تجربهشان این است. به همین دلیل است که یک ضبط از ارکستر سمفونیک رؤیایی قبل از انقلاب وجود ندارد که شما بتوانید جایی تقدیم کنید. در صورتی که در همان زمان ۹۰ درصد ارکسترهای دنیا در هر کشوری میتوانستند ضبط کنند. اتفاقاً در آن موقع ضبطهای خوبی هم ما داشتیم در ایران. این معنایش این است که سطح کافی نبوده، کار کافی نبوده. البته خدا را شکر که وجود داشته. سوء تعبیر نشود. من صحبت از کار جهانی میکنم. من اعتقاد دارم که بچههای ایرانی این قدر با استعدادند که میشود یک کار جهانی کرد. ولی با آن سبکهای قدیمی که ارکستر داشته، بههیچ وجه نمیشود. بعدهم به چیزهای عوامفریبی و به پروگرامهایی که فقط به خاطر عوامفریبیست، نمیخورد. این بچهها احتیاج به موتسارت دارند، بچهها احتیاج به بتهوون دارند، احتیاج دارند که فرهنگ موسیقی کلاسیک را در ایران بالا ببرند.