همنشینی یک ساز آفریقایی با سازهای ایرانی گپی با بهنام سامانی
۱۳۹۰ فروردین ۳۰, سهشنبهبهنام ولیخانی سامانی در سال ۱۹۶۷ در چهارمحال بختیاری زاده شد. وی از ۱۳ سالگی نواختن تنبك و دیگر سازهای كوبهای را نزد استادان گوناگون در اصفهان پی گرفت.
سامانی از سال ۱۹۸۷ در آلمان زندگی میکند و با هنرمندان بنامی چون فرامرز پایور، هوشنگ ظریف و رحمتالله بدیعی كار كرده است.
او همچنین در گروههای موسیقی سرشناسی مانند گروه "دستان" فعالانه شركت داشته است.
سامانی از پایهگذاران گروه سازهای كوبهای "ضربانگ" است و این گروه را در سراسر جهان همراهی كرده است.
او طراح ساز "اودو ضربانگ" است كه گونهی جدید و كاملی از یك ساز كهن آفریقایی است.
اگرچه از تنبك و دف بهنام سامانی، همواره ریتمهای سنتی ایرانی شنیده میشوند اما صدای سازهای او، در محدوده و محصورهی سنت، درجا نمیزند. او در واقع در قطعههای خود، ریتمهای دستنخوردهی بختیاری را به نواهای سازهای كوبهای فرهنگهای دیگر جهان، پیوند میزند.
از آنجا كه بهنام سامانی افزون بر نوازندگی، همواره در برنامهریزی و ترتیب كنسرتهای موسیقی ایرانی و كنسرتهای آمیزهای ایرانی − اروپایی، دست بلندی داشته، همكار دویچه وله، اسکندر آبادی دربارهی این كنسرتها، به ویژه كنسرت بزرگ حسین علیزاده و شهرام ناظری در تالار فیلارمونی شهر كلن، گفتوگویی با او داشته است.
دویچهوله: چی شد که به فکر برگزاری کنسرتهای بزرگ افتادید؟
بهنام سامانی: با درود فراوان به شنوندگان عزیز و سپاس از شما، بهخاطر وقتی که به من دادید. من و پژمان نزدیک به ۱۰-۱۱ سال است که با هم کار میکنیم. سال گذشته در گروه "ضربانگ" توری با آقای حسین علیزاده داشتیم. با پژمان صحبت کردیم که بتوانیم کاری انجام بدهیم که بعد از سالها، شهرام ناظری و حسین علیزاده با هم همکاری کنند.
بعد از گفتوگویی با هم داشتیم، پژمان با هردوی آنها صحبت کرد و قرار شد این کار را انجام بدهیم. وقتی تصمیم گرفته شد که این برنامه اجرا بشود، به دنبال پیدا کردن یک سازمانده برای انجام آن بودیم که هم پیدا شد و هم نشد. بالاخره قرار شد که خود من، حداقل در اروپا، این کار را شروع کنم. با فیلارمونی کلن تماس گرفتیم و آنها موافقت کردند که این برنامه را در بیستم ماه مه در آنجا برگزار کنیم. در کنار آن، من شش کنسرت دیگر را سازماندهی کردم.
یعنی در اصل، یک تور موسیقی است.
بله یک تور موسیقی است که ۲۰ ماه مه در فیلارمونی کلن شروع میشود. ۲۱ مه به استکهلم میرویم، ۲۲ مه در گوتنبرگ هستیم. پس از یک استراحت یک روزه به مادرید پرواز میکنیم و سهشنبه ۲۴ مه در مادرید برنامه اجرا میکنیم. روز پنجشنبه به آلمان برمیگردیم. روز شنبه ۲۸ مه در فرانکفورت برنامه داریم و روز یکشنبه ۲۹ مه در زوریخ برنامه تمام میشود.
برسیم به سازهای کوبهای و نقش خود شما در این تور. معمولاً آقای علیزاده در کنسرتهایش قطعات نوشته شده و از قبل تعیین شده دارد. ولی از آنجایی که میدانم شما و پژمان حدادی، هردو در بداههنوازی هم دست خوشی دارید، چهکار خواهید کرد؟ آیا به شما هم نقشی داده شده که بتوانید هنرتان را بار دیگر به شنوندگان و بینندگانتان نشان بدهید؟
سئوال بسیار خوبی کردید. چون با پژمان، آقای علیزاده و ناظری صحبت کردهایم و قرار است اول ماه مه در تهران برای تمرین جمع شویم. باور کنید خودم هم کنجکاوم که چه اتفاقی خواهد افتاد. بهخاطر همین صحبت شده که ما حداقل بتوانیم ۱۵-۲۰ روز وقت برای تمرین بگذاریم. حتماً بخشی از کارها نوشتهشده و کار آقای علیزاده است. ولی از آنجایی که آقای علیزاده با کارهای من و پژمان آشنا است و توان ما را میداند، شاید هم فکری برای کار ما کرده است.
بههرحال باید دید در عمل چه خواهد شد. خود من هیچ پیشبینیای نمیتوانم بکنم.
از این کنسرت به کارهای دیگر برسیم. میدانم که وقت شما فقط به سازماندهی این کنسرت نمیگذرد. اصولاً برای سال جاری میلادی چه برنامههایی دارید؟
هفتهی آینده به ایتالیا پرواز میکنیم و سه برنامه در شهرهای تروویزا، ونیز و میلان، با گروه ضربانگ و بنفشهی صیاد داریم. برنامههایی هم در آمستردام، مادرید و همینطور فرانکفورت داریم. همچنین من، رضا و بنفشه یک سری ورکشاپها (کارگاههای آموزشی) برگزار میکنیم. در این کارگاهها موسیقی زنده خواهیم داشت که طی آن در یک ساعت اول رقصها را از بنفشه و ریتمها را از ما یاد میگیرند و در دو ساعت بعد، با این ریتمها و رقصهایی که یاد گرفتهاند، بهصورت موسیقی زنده میرقصند.
حالا در مورد کتابی که به تازگی منتشر کردهاید هم صحبتی داشته باشیم. طبیعتاً به این کتاب نگاهی شده است، اما مایلم بدانم که ۱۳ قطعهای که روی این سیدی زده شده، همهی نتها متعلق به کتاب است یا اینکه نت آن در کتاب آمده ولی آزاد زده شده است؟
تقریباً همان نتهایی است که در کتاب نوشته شده است. در جاهایی هم پایهی اصلی آن نتها را گرفتهایم و بر اساس آن بداهه زدهایم. داستان این کتاب به ۲۴ سال قبل، زمانی که به آلمان آمدم برمیگردد. طی آن مدت بعد از شش، هفت سال کار موسیقی، به این نتیجه رسیدم که ما باید روی ریتمهای محلیمان و ریتمهای محلیای که با رقص سروکار دارند، کار کنیم. همهی این ریتمها اسم دارند؛ مثلاً ریتم "سهپا" را در لرستان داریم، "سقزی" را در کردستان و "سهقرسه" را در خراسان. در همهی آنها صحبت از "سه" است و ریتمهای ششتایی دارند. شما میبینید که همان ریتم شش هشتم است، ولی اَکسانها در هر کدام از آنها جای دیگری است. هر نتی جای دیگری است، اکسان دیگری دارد و رقصها فرق میکند.
من سعی کردم در طول این مدت، از هنرمندان موسیقی محلی ایران دعوت کنم و در کنار کنسرتهایی که با آنان برگزار میکردیم و در طول یک ماهی که با آنها بودم، کار ضبط میکردم و در مورد رقصها و ریتمهایشان صحبت میکردم.
یادم هست که شما شادروان شاهمیرزاد و یا مرشد مهرگان را به اینجا آوردید…
و نورالله علیزاده از مازنداران، ناصر مسعودی از گیلان و… در ریتمهای محلی فقط یک قالب ریتم هست. مثلاً همان دو میزان یا سه میزان تکرار میشود و ریتم رقص. من در کتابم، یک خط اول را که شامل دو یا سه میزان میشود و ریتم سه قرسه یا سقزی است را آوردهام و در عین حال توانستهام دو یا سه صفحه بر آنها اضافه کنم. ولی مدام آن ریتم در حال تکرار است، به خاطر اینکه اگر هنرجویی دارد آن را میزند، غیر از اینکه خط اول ریتم آن رقص را یاد میگیرد، میتواند یک بداههنوازی و همنوازیای هم با این کتاب داشته باشد.
اتفاقاً یکی از مشکلاتی که ما با اجرای موسیقی محلی داریم، این است که خیلیها فکر میکنند اگر همان موسیقی را از کوه و کوهسار بیاورند بزنند، چیز جالبی است. ولی الان این نکتهی جالب را در کار شما میبینم و میشنوم که میگویید روی این موسیقی کار شده و همینطور به حال خودش رها نشده است. یعنی نت بهگونهای نوشته و نواخته شده که هنرجو بتواند روی آنها کارهای ترکیبی هم بکند و خستهکننده نشود. همینطور است؟
کاملاً درست است. بهخاطر اینکه همه -البته موزیسینها نه، ولی مردم عام- فکر میکنند موسیقی محلی ما یکنواخت است. در صورتیکه اینطور نیست. بارها شده که من این کارها را گوش کردهام و وقتی خواستهام نت یک قطعه را بنویسم، متوجه شدهام که آن دهلنواز یا دایرهزن، چقدر ریتمهای ساده و ضربهها یا ضدضربههایی میزند که واقعاً سخت هستند. من در این کارم، در اصل، از خود اینها الهام گرفتم. اما چون من در اینجا تجربهی کار با هنرمندان دیگر، با نوازندگان خودمان و موسیقی سنتی را هم داشتم و کارم فقط نوازندگی تنبک و دف نبود، توانستم فرمهایی را اضافه کنم که برای هنرجوها خستهکننده نباشد. بهخصوص برای آلمانیها که میخواهم ریتمهای ما را فقط دو، چهار، شش، هشت نشناسند. به اسم آن قطعه بشناسند. الان وقتی به خیلی از هنرجوهایم میگویم "سهقرسه" را بزنند، دیگر خیلی راحت آن را مینوازند.
همانطور که در موسیقی عرب قطعههای ضربیشان اسم دارند و مثلاً میگویند: بلدی، مقصود، مقصوم و… دیگر نمیگویند: دوچهارم، ششهشتم و یا چهارچهارم، چون این ریتمها بینالمللی است و ما باید سعی کنیم با این اسمها، ریتمها و رقصهای محلیمان از بین نرود. من این ۱۳ قطعه را در اینجا نوشتهام و یک سری قطعات دیگر را هم نوشتهام که بیشتر متعلق به جنوب ایران است و سعی میکنم در کتاب شمارهی ۲ از آنها استفاده کنم.
حال که صحبتمان گل انداخت، با اجازهی خود شما، از پیشنیهی هنریتان هم بگوییم تا شنوندگان و خوانندگان ما را با پیشینهی شما بیشتر آشنا کنیم. چون بهنام سامانیای که امروز میشناسیم، طبیعتاً همان بهنام ۲۴ سال پیش نیست. کمی از آشنایی خودتان با موسیقی و بهویژه ریتم، برایمان بگویید. من میدانم که خانوادهی هنرمندی هستید و هرکدام از سامانیها به ساز و نواختی مشغول است. شما خودتان هم مانند برادرهایتان ابتدا با سازهای دیگری مانند نی و… شروع کردید یا از همان ابتدا رفتید سراغ ریتم؟
من همان اول رفتم سراغ دایره. چراکه مادربزرگم دایره میزد. ما تابستانها، چهار یا پنج ماه در طبیعت زندگی میکردیم. مادربزرگم دایره میزد و ما همه جمع میشدیم، شادی میکردیم. من هم همانجا چندتا از ریتمهای محلی را از او یاد گرفتم.
زمانی که بردارم، حسن برای آموختن سنتور به هنرستان اصفهان رفت، من ۱۲ یا ۱۳ ساله بودم. آقای رضا قاسمی هم در آن زمان درس تنبک میداد. من هم رفتم اسمام را نوشتم و گفتم که من هم بلدم تنبک بزنم. از من خواستند که قطعهای را بزنم، اما من گفتم که نه اول شما کمی بزنید. چون در سبکی که ایشان تنبک مینوازد، تکنیک زیاد است، شروع کرد با تکنیکهای زیبای خودشان زدن. من یکباره جا خوردم و گفتم: نه؛ من تنبک بلد نیستم.
ولی الان به این نتیجه رسیدهام که همان ریتمهای محلیای که من یاد گرفته بودم و تنبک میزدم، همانقدر سخت است. الان خیلی از نوازندههای سنتی نمیتوانند آن آکسانها و تکنیکهای آن ساز محلی را اجرا کنند.
با اینحال، رفتید سراغ تنبک و سراغ …؟
دف و سازهای دیگر. سعی کردم همان تکنیک خودم را که دارم نگه دارم و در کنار آن، با تکنیکهای نو دف و تنبک هم آشنا بشوم. بعد هم به آلمان آمدم و آشناییام با مجید درخشانی و گروه "نوا" شروع شد که آقای صدیقیآسا، مجید درخشانی و متبسم بودند. با گروه نوا شروع کردیم به کار کردن. اولین تورم را در سال ۱۹۹۱ همراه استاد صدیف، عبدالنقی افشارنیا، برادرم و آقای منظمی و داود آزاد برگزار کردم. در این تور من ۲۴ کنسرت برگزار کردم. البته نمیتوانید تصور کنید برگزاری این ۲۴ کنسرت چقدر سخت بود. چون ما در فرانسه، بلژیک، هلند، سوییس، سوئد، انگلستان، اتریش و آلمان برنامه داشتیم. زندگی من شده بود فقط رفتن به سفارتخانهها برای گرفتن ویزا برای بچهها.
الان فکر میکنم آن موقع ما چه کارهایی میکردیم. امروز همه با ویزای شنگن وارد میشوند و راحت همه جا میرویم، ولی آن موقع ما باید از هشت کشور ویزا میگرفتیم. اما از سوی دیگر آنقدر انرژی و علاقه در من بود که بعضی موقعها سه یا چهار ساعت میخوابیدم. یکی دو ماه در تور بودیم و شرایط خوابمان هم خیلی سخت بود، اما چون عشق و علاقه در کار بود، از آن لذت میبردیم و هیچ مشکلی نداشتیم با این مسئله. آن تور هم تجربهی خوبی شد و خیلی چیزها یاد گرفتم و بعد کارم با نوازندههای محلی شروع شد.
بهخاطر اینکه با نوازندگان ایرانی، یعنی درونمرزی زیاد تماس داشتهاید، کار سازماندهی هم به دوش شما افتاد و اینطور شد که شما در سازماندهی کنسرتهای موسیقی اصیل هم دستی پیدا کردید. همینطور است؟
بله؛ کاملاً درست است. برگزار کردن و سازماندهی یک تور هم باید با دل و جان باشد. مسئله این است که کارهای هنریای که ما انجام میدهیم، راحت بگویم که پولاش کم است و در نتیجه، یک برگزارکنندهی حرفهای خارجی و یک سازماندهنده یا برنامهریز آلمانی یا غیرایرانی ندارید. به خاطر اینکه یک برنامهگزار آلمانی که از این راه زندگی میکند، باید درآمد خوبی داشته باشد، اما در کار ما این خبرها نیست.
در نتیجه، من خودم این کار را عهدهدار شدم و با عشق و علاقه انجام میدهم. به خاطر همین، دیگر دنبال این کار افتادهام و اگر حتی در موردی هم کسی را به برنامهگزار معرفی کنم و بگویم فلانی با شما تماس میگیرد، میگویند که نه؛ ما میخواهیم با خود تو در تماس باشیم.
شما چه میکنید که این ریتمها خستهکننده نباشند و شنونده بتواند مثلاً نیمساعت فقط سازهای کوبهای گوش بدهد؟ چه میکنید؟ راز آن چیست؟
عشق زیاد و دوم اینکه ما در ایران بیش از ۱۵ یا ۲۰ تا ساز کوبهای داریم. در این مدت هم ثابت شده که تنبک ما به خاطر تکنیک و صدادهیای که دارد، میتوانیم تمام صداهای سازهای مختلف دنیا را روی آن بزنیم. شما میتوانید روی این ساز تکنیکهای عربی و ریتمهای عربی، فارسی و هندی استفاده کنید. طبیعتاً اولاً تکنیکهایی که استفاده میکنیم، کمی برای مردم زیبا هستند، دوم اینکه در بخش کارهای کوبهای، شو کار خیلی قوی است. بداههنوازی زیاد است و بعضی موقعها ما از خود مردم کار میکشیم، دستی که میزنند و با ما همراهی میکنند.
از سال ۱۹۹۶ که ما گروه "ضربانگ" را تشکیل دادهایم، احساس میکنم که روزبهروز طرفدارانش بیشتر شده است. بهخاطر اینکه ماها همیشه با مردم در ارتباط بودهایم. موسیقی سازهای کوبهای و رابطهای که با مردم میگیرد، به این خاطر است که ریتم، یک زبان بینالمللی است. مثلاً وقتی ما به ایتالیا میرویم، از ۴۰۰-۵۰۰ شنوندهای که استقبال میکنند، شاید ۳۰تای آنها ایرانی باشند.
ولی در کارهایمان که ملودی است… من خودم کار کردهام که اینها را میگویم، با گروههای دیگری هم که کار کردهام، میبینم از ریتم استفاده میکنند، به خاطر اینکه یک زبان بینالمللی است و ارتباط برقرار کردن با آن خیلی راحت است. شاید مهمترین مسئله این باشد که ما با ارتباطی که از طریق ریتم با مردم میگیریم، میتوانیم توجه آنها را جلب کنیم.
مصاحبهگر: اسکندر آبادی
تحریریه: داود خدابخش